بندباز

ساخت وبلاگ

در همون راستا که دوست داشتم یک بار خودمو ، توی خیابون می دیدم ، دوست داشتم یک بار ، "سوال دشوار هستی " انقدر بی همتا نبود ؛ تا بفهمم مادر بودن فارغ از چگونه بودن ، میتونه دلیل کافی برای این همه دوست داشتنی بودن باشه ? حداقل برای خودم . 

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 29 تاريخ : يکشنبه 22 اسفند 1395 ساعت: 7:28

- یعنی هیچ راهی نیست ?

.نه نیست.

-چرا فکر میکردم تو یه راه ماورائی سراغ داری ?

.بزرگترین کمکی که میتونم بکنم اینه که از راههای ماورائی ناامیدت کنم تا خودت دست بجنبونی .

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 17 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 0:03

میدونی کجای قضیه برای منِ پر تناقضِ تناقض پرستم جالبه ؟ اینکه سی چهل سال ، نقدِ عمر و جوونی به باد میدی که به مفهوم خوبی برسی .اون  وقت  میبینی تنها چیزی که عایدت میشه اینه که بدونی  در حالیکه تو چشمهاتو توی مراقبه بندباز...ادامه مطلب
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 21 اسفند 1395 ساعت: 0:03

نشسته بود و مهم هم نبود که نشسته بود . به نظر می رسید سرش گرم باشد . که بلند شد و امد کنارم ایستادو مهم شد . روی پنجه ی پاهاش می ایستاد تا رد نیدل را  تا توی دهان مادرش بگیرد . تزریق نکردم . نیدل را برگرداندم سر جایش .  کمی این پا و ان پا کردم . گرافی را دوباره نگاه کردم . تا بنشیند . حالا انگار که خیالش راحت شده باشد برگشت و کناری ایستاد .شک داشتم که امدنش و ایستادنش کنارم همزمان با تزریق ، تصادفی بود یا نیدل را دید و نگران شد یا شاید هم کنجکاو . دوباره نیدل را برداشتم که  این بار سریعتر امد و کنارم ایستاد ..با سرعتی که مطمئنم کرد که  نگرانی ست که او را می آورد کنار یونیتی که مادرش روی ان دراز کشیده . و نگرانی ست که او را روی پنجه ی پاهاش می ایستاند ..مطمئن شدم که نمی توانم تزریق کنم . دوباره نیدل را برگرداندم سر جایش .نشستم اسمش را پرسیدم .با جدیتِ فوق العاده ای نگاهم میکرد. جدیتی که توی چهره ی کودکانه اش نمی گنجید و شبیه کت شلوار بزرگی بود که به تن نحیف کودکانه ای زار بزند . دوست نداشتم چشم از جدیت نا همخوان اما به شدت دوست داشتنی اش بردارم .طوری که دلم نمی خواست بندباز...ادامه مطلب
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 34 تاريخ : دوشنبه 16 اسفند 1395 ساعت: 6:12

چشمی برای دیدن،

چشمی برای خندیدن.

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 14 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 3:28

            انسان به دنبال بی نهایت است .بهتر بگویم انسان نیاز دارد بی نهایتی برای خود داشته باشد  .چون به بندِ حس و دریافتش درنیامده ست ، ان را قدرتمند  میداند. و به آن دخیل میبندد .رنگ هیچ دوره و تاریخی را به خود نمی گیرد پس آن را از آن خود میداند . و در این هستیِ تنگ دست ، دو چیز می تواند هم قد و قواره ی این بی نهایت دانسته شود : هر وجودی که هر زمانی آن را خدا نامیده ست و زمان با آن آینده ی بی در و پیکرش . . چیزی که در بی نهایت  هست چیز پیچیده و عجیبی نیست .امید است . نسبیت است و حد و مرزی که ندارد است .تمام احتمالاتی که می زاید و انسان چشم دارد که یکی از انها همان مطلوبش باشد است .و این پناه بردنِ ناخودآگاه  ، نوعی عکس العمل دفاعی  ست برابر قطعیتی که ناتوانیِ اراده را به انسان دیکته میکند و به ناسزا میماند و مدام ندا میدهد و ندا میدهد و ندا میدهد که کار از کار گذشته ست . بندباز...ادامه مطلب
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 33 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 3:28


    آخرِ انسان را صبح می دانست  .به همان اندازه که از جهانِ بی او ناامید بود .  انسان را در حدی بزرگ می دانست که راهِ ناامیدی و رها کردن و گذشتن را بر خودش کور کرده بود .

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 25 تاريخ : پنجشنبه 12 اسفند 1395 ساعت: 3:28

هر آدم زنده ای نبردی داره . بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 28 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 4:19


مرگ ، مرگ بودنش را از یک بار بودنِ فرصت زندگی  دارد ؛ وگرنه که خواب هم همان می بود .

بندباز...
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 20 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 4:19

یکی از چیزهایی که میخ ماندگاریش را مابین ذوق ها و علاقه هام کوبیده و  خوشحالم که زمان در موردش هیچ غلطی نمی تواند بخورد ،  قصه است . می توانستم بگویم داستان .اما جنس این چیزِ یک چیز و همه چیز ، طوریست که با قصه جور است شاید چون ذوقم و حافظه ی تاریخی ام قصه را شنیدنی میداند و داستان را خواندنی و من قصه ها را دوست دارم بشنوم بیشتر از آنکه بخوانم ..هر چند حرفی و شکی نیست که هیچ چیز را نمی توان به کاغذ و بویش و تفاوت سفیدی صفحه های خوانده شده و نشده اش و حاشیه نوشتن هاش و هایلایت کردنهاش و تجملات خواندنش  ترجیح داد ؛ اما  تخیل  این قدرت را دارد که بزند زیر قطعیت هیچ چیزها . بندباز...ادامه مطلب
ما را در سایت بندباز دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : fffoogg4 بازدید : 30 تاريخ : پنجشنبه 21 بهمن 1395 ساعت: 4:19